احمد بن اسماعیل سامانی
اَحْمَدِ بْنِ اِسْماعیلِ سامانی، ابونصر (مق 301 ق / 914 م)، ملقب به امیر شهید، دومین امیر سامانی خراسان و ماوراءالنهر كه بر مناطق گستردهای در شمال و شرق و بخشهایی از غرب ایران فرمان میراند.
نخستین اشارات منابع تاریخ این عصر به احمد بن اسماعیل، به وقایع روزگار پدرش اسماعیل بن احمد (ه م) باز میگردد كه در طبرستان محمد بن زید داعی را بشكست و آن ولایت را تسخیر كرد و احمد را به امارات گرگان گماشت (ابن اثیر، 8 / 7). چندی بعد هم كه مجبور شد حسن بن علی، معروف به اطروش و ملقب به ناصر كبیر را كه به خونخواهی محمد بن زید از دیلمان روی به آمل نهاده بود، براند، احمدرا با پسر عموی خود ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح به دفع اطروش فرستاد و آن دو به نزدیك آمل، لشكر او را منهزم كردند و بسیار كس از آنان را كه كاكی پدر ماكان، و امیر فیروزان دیلمی از آن جمله بودند، كشتند (ابن اسفندیار، 259-260؛ مرعشی، 302). چند ماه بعد در 290 ق / 903 م محمد بن هارون كه پیشتر از سرداران امیر اسماعیل و حكمران طبرستان بود، بر امیر شورید و همراه با جستان پسر و هسودان به هواداری ناصر كبیر آهنگ تسخیر طبرستان كرد. ابوالعباس عبدالله كه اینك حكومت طبرستان یافته بود، به دفع ایشان برخاست و امیر اسماعیل نیز احمد را به یاری او بدانجا فرستاد؛ اما احمد كه گویا ابوالعباس را خوش نمیداشت، در پیوستن به او سستی مینمود تا شاید وی شكسته شود. در واقع نیز ابوالعباس در آغاز روی به هزیمت نهاد، اما به سرعت بازگشت و لشكر محمد بن هارون را در هم كوفت و شكایت از احمد پیش امیر اسماعیل برد. از آن سوی وقتی احمد خبر پیروزی ابوالعباس را شنید، به شتاب خود را به او رسانید (ابن اسفندیار، 262، 263). به رغم گزارش ابن اسفندیار، به نظر میرسد كه یكی از علل باز ماندن احمد از این جنگ، علاقۀ مفرط او به شكار و شادخواری و آسایش طلبی بود؛ چنانكه گویا دربارۀ همین حملۀ محمد بن هارون گفته بود: «اگر طبرستان از دست بشود، بخارا را چه خلل؟». این معنی چندان خشم امیر اسماعیل را برانگیخت كه بیدرنگ او را به بخارا خواند و دشنامها داد و از حكومت گرگانش برانداخت و بارس (پارس) بزرگ حاجب خود یا حاجب ابوالعباس عبدالله را امارت داد (همانجا؛ گردیزی، 148). با اینهمه، احمد را به ولایتعهدی خود منصوب كرد و چون در 295 ق درگذشت، احمد در بخارا بر تخت نشست و قلمرو پدر را زیر نگین گرفت. خلیفه المكتفی هم در ربیع الآخر همان سال لوای حكومت احمد به دست خود بست و بدو فرستاد (طبری، 10 / 137). روایت نرشخی كه احمد را در ایام امیر اسماعیل فرمانروای سیستان دانسته (ص 128)، ظاهراً وجهی ندارد، مگر آنكه مراد از آن امارت، استیلا باشد، یعنی اسماعیل، احمد را به تسخیر این ولایت و راندن صفاریان و امارت آنجا گسیل كرده باشد.
به هر حال احمد در آغاز كار خواست ولایت ری را كه مكتفی در اواخر ایام امیر اسماعلیل با قزوین و زنجان و ابهر به قلمرو او منضم كرده بود (گردیزی، 147؛ قس: جیهانی، 122)، تسخیر كند؛ اما چون دانست كه عمویش اسحاق بن احمد در سمرقند قصد شورش دارد، به سمرقند رفت و اسحاق را به بند كشید و به بخارا فرستاد (گردیزی، 148؛ نیز نك : ابن اثیر، همانجا) و از آن پس روی به خراسان نهاد. در این میان بارس كه خراج ری و گرگان و طبرستان را گرد آورده، سوی این امیر اسماعیل فرستاده بود، چون خبر مرگ او را شنید، آن مال از میانۀ راه باز گردانید. سپس از بیم امیر احمد كه وارد نیشابور میشد، به اذن خلیفه كه شاید طمع در این اموال بسته بود، روی به بغداد نهاد (همانجا). امیر احمد در پی او به ری رسید و ابوالعباس محمد بن علی مرورودی، معروف به صعلوك (گردیزی، همانجا، كنیۀ او را ابوجعفر، و ابن اثیر، 8 / 82، نام او را محمد بن ابراهیم، و قرطبی، 51، احمد بن علی گفته است؛ نیز نك : كریمان، 2 / 145) را به نیابت از خود در ری نشاند. هم در اینجا بود كه منشور حكومتش از سوی مقتدر خلیفۀ عباسی به وی رسید و امیر در 297 ق روی به خراسان نهاد (گردیزی، همانجا).
در همین ایام، او ابوالعباس عبدالله حكمران طبرستان را عزل كرد و یكی از غلامان ترك خود به نام سلام را امارت داد؛ اما این یكی چندان ستمگری و بدخویی پیش گرفت كه مردم دست به شورش زدند. از آن سوی چند تن از دشمنان امیر كوشیدند تا ابوالعباس را با خود همداستان كنند و به امارتش بردارند، اما امیر احمد به استمالت ابوالعباس برخاست و امارت طبرستان را پس از 9 ماه باز به او داد. ابوالعباس این بار چندان نپایید و در صفر 298 درگذشت و صعلوك افزون بر ری به امارت طبرستان نیز گمارده شد (ابن اسفندیار، 265، 266؛ نیز نك : اقبال، 121).
در آغاز 298 ق امیر سامانی در هرات بود كه خلیفه حكومت سیستان را نیز به او داد و امیر لشكری ساخت و به سپهسالاری حسین بن علی مرورودی با امرایی چون احمد بن سهل و محمد بن مظفر و سیمجور دواتی به پیكار صفاریان سیستان فرستاد ( تاریخ سیستان، 291؛ ابن اثیر، 8 / 60). معدل بن علی بن لیث صفا در حصار شد و برادر خود ابوعلی محمد را به بُست و رُخَج فرستاد، تا مال و مرد گرد كند و به سیستان آرد (گردیزی، ابن اثیر، همانجاها). روایت تاریخ سیستان حاكی از آن است كه محمد بن علی به سبب خلاف برادر، شهر را بگذاشت و به بست رفت و در آنجا به غارت و آزار مردم دست گشود. امیر احمد كه خود قصد سیستان داشت، چون از آن واقعه آگاه شد، به بست تاخت و محمد بن علی را دستگیر كرد و با خود به هرات برد. از آن سوی معدل چون خبر گرفتاری برادر شنید، امان خواست و در اول ذیحجۀ 298 شهر را تسلیم كرد و سیمجور به فرمان امیر سامانی به امارت سیستان نشست (ص 291-294). اما چندی بعد امیر پسر عموی خود ابوصالح منصور بن اسحاق را به امارت آنجا فرستاد، گرچه روایت گردیزی (ص 149) و ابن اثیر (8 / 61) حاكی از آن است كه امارت آنجا را از آغاز به منصور ابن اسحاق داده بود. از آن پس تا حدود نیم قرن ــ جز فترتی كوتاه ــ سیستان همواره در دست سامانیان ماند.
در این میان سُبكَری عامل فارس كه از برابر لشكر خلیفه گریخته بود، وارد قلمرو سامانی، در سیستان و به روایتی هرات یا كرمان، شد و اجازۀ اقامت خواست. امیر او را به مرو فرستاد و چون خلیفه خواهان استرداد سبكری شد، او را گرفت و در اواسط 299 ق فتح نامۀ سیستان و خبر دستگیری سبكری را به خلیفه فرستاد (طبری، 10 / 144، 145؛ قرطبی، 34، 36؛ تاریخ سیستان، 295-296؛ قس: ابوعلی مسكویه، 1 / 19-20، كه این وقایع را ذیل حوادث 298 ق ذكر كرده است).
اما در سیستان، منصور بن اسحاق بد سیرتی آغاز كرد و لشكر به درون شهر برد و بر مالیاتها بیفزود (تاریخ سیستان، 297). از این رو مردم آمادۀ شورش شدند، چندانكه وقتی یكی از خوارج به نام محمد بن هرمز، معروف به مولی صندلی در 300 ق خلاف آغاز كرد، عیاران سیستان بیدرنگ بر گردش فراهم آمدند و منصور بن اسحاق را گرفتند و ابوحفص عمرو بن یعقوب لیث را به امارت برداشتند. امیر سامانی این بار نیز حسین بن علی مرورودی را به آنجا فرستاد و او شهر را به صلح باز پس گرفت (گردیزی، همانجا؛ ابن اثیر، 8 / 69-70). حسین بن علی ــ كه او را قرمطی نیز خواندهاند (ابنندیم، 138) ــ خود به امارت سیستان چشم میداشت و چون سیمجور به دستور امیر، حكمران آن سامان شد، خشمناك از این انتصاب كوشید تا عیاران سیستان را بر آشوبد. اما حسن تدبیر سیمجور سرانجام آرام یافت و شورشیان سیستان را در آخر 300 ق با خود به هرات برد (تاریخ سیستان، 301). به روایت میرخواند، حسین بن علی سپس به قصد طغیان به نزد منصور بن اسحاق در نیشابور ــ كه پس از آزادی از سیستان به حكومت آنجا گمارده شده بود ــ رفت و او را به مخالفت با امیر احمد برانگیخت (4 / 40). از آن سوی امیر از دفع تركانی كه به خراسان هجوم آورده بودند، بازگشت و واقعه را به بغداد نوشت و از خلیفه ریاست شرطۀ بغداد و امارت فارس و كرمان خواست، اما خلیفه فقط فرمان حكومت كرمان را بدو فرستاد (قرطبی، 43).
در همین ایام خبر رسید كه اطروش در طبرستان سر به طغیان برداشته و محمد بن علی صعلوك را شكست داده و به ری گریزانده است (گردیزی، 149؛ ابناثیر، 8 / 82). امیر احمد كه چند سال پیش بر سر طبرستان آن عتابها را از پدر دیده و شنیده بود كه میگفت اگر طبرستان از دست بشود «ما به بخارا به مَبرز ایمن نتوانیم بود» (ابن اسفندیار، 263)، چندان بیمناك شد كه گفتهاند طلب مرگ كرد (نرشخی، 128؛ گردیزی، 150). سپاهی كه او به فرماندهی محمد بن عبدالله عُزیر به دفع اطروش فرستاد، نیز در جمادیالاول 301 به سختی شكست خورد و اطروش بر سراسر طبرستان چیره شد (ابوطالب، 89-90؛ ابن اسفندیار، 270). این بار امیر احمد از تركستان نیز لشكر خواست و نیت كرد كه «خاك طبرستان با بخارا برد»، اما در حوالی بخارا بر ساحل جیحون غلامان نیم شبی براو ریختند و سر از تنش برداشتند (ابوطالب، 97؛ ابناسفندیار، همانجا). قتل او را در روزهای مختلف جمادیالآخر و برخی در شوال گفتهاند و آوردهاند كه پیكرش را به بخارا بردند و به خاك سپردند (نرشخی، 129؛ تاریخ سیستان، 302؛ حمزۀ اصفهانی، 150؛ گردیزی، همانجا).
روایات مربوط به علت قتل مرموز احمد بن اسماعیل و عاملان آن چنان ناسازگارند كه از آن میان نیز جز به حدس و گمان نمیتوان نظری ابراز كرد، اما این قدر هست كه امیر به دست اطرافیان خود به قتل رسیده است. این اسفندیار آن را به ابوالحسن دهقان ــ كه او را وزیر نامیده و به گناه رشوه ستاندن مورد توبیخ امیر واقع شده بود ــ نسبت داده و آورده كه او سپس به اتهام قتل با چند تن از غلامان كشته شد (ص 270-271؛ نیز نك : نرشخی، همانجا). صاحب تاریخ سیستان (همانجا)، بوبكر دبیر را محرك آن دانسته، ولی اطلاع بیشتری از نام و نسب او به دست نداده است. از میان دبیران این عهد، ابوبكر بن حامد پدر ابواحمد كاتب را میشناسیم كه در خدمت امیر اسماعیل بود و برخی او را وزیر امیر احمد هم دانستهاند (ثعالبی، 4 / 64). روایت دیگری حاكی از آنكه امیر با دانشمندان مینشست و ازاینرو كاگزاران و نزدیكان از وی متنفر شدند (حمدالله، 378؛ میرخواند، 4 / 39)، دعویی سست مینماید؛ اما داستان نفرین اطروش بر امیر احمد و اندكی بعد پراكندن خبر قتلش (ابوطالب، همانجا) میتواند این معنی را به ذهن متبادر كند كه شاید اطروش خود كسانی را بدین كار گمارده، یا طرفدارانی در میان كارگزاران امیر میداشته كه برای جلوگیری از حملۀ او به طبرستان به قتلش دست یازیدند. این نیز كه گفتهاند امیر چند تن از كارگزاران خود را سخت تهدید كرد (قرطبی، 45)، یا چند تن از آنان را بكشت و بقیه از بیم جان امیر را به قتل آوردند (منهاج، 1 / 206، 207)، ممكن است با توجه به انكه گفتهاند: «سخت عظیم بد خوی بوده و تند و ناسازگار، و خاص و عام از او ستوه شدند» (مجمل التواریخ، 387)، شاید وجهی داشته باشد، درحالیكه بعضی از نویسندگان از نیك رفتاری و عدل و انصاف او كه «عقلی كامل» داشت و «مردی مظفر و جوان بخت بود»، یاد كردهاند (اصطخری، 144؛ نرخشی، 128؛ شبانكارهای، 23) و گفتهاند چون بر درِ بُست رسید، مردم شاد گشتند و آنگاه كه وارد شهر شد اموالی را كه محمد بن علی بن لیث از مردم به غارت برده بود، بازپس داد و لشكریان را گفت تا نیازمندیهای خود را بخرند، و خراسانیان در ایام اقامت در آنجا، جز به نماز و روزه و قرآن نمیپرداختند (تاریخ سیستان، 293). اما اینكه برخی امیر احمد را به ضعف نفس و مهمل گذاشتن كار ملك متهم كردهاند (اقبال، 225)، محل تأمل است. درست است كه او چندان به شكار و چوگان علاقه داشت (گردیزی، 149؛ نرشخی، همانجا؛ یاقوت، 7 / 11) كه در مواقع خطیر نیز دست از آن نمیداشت (ابن اسفندیار، 263؛ قس: بیهقی، 126)، اما آن كوششها كه برای گسترش و حفظ قلمرو خود نشان داد و حتی حكومت فارس و كرمان را هم چشم میداشت، نشان از اهتمام او به ملكداری است (قس: ابن اثیر، 8 / 120 و حدس صائب امیر دربارۀ احمد بن سهل).
جز آن، امیر مردی «عالمپرور و علمدوست» بود (حمدالله، همانجا) و این از وجود دانشمندان و نویسندگان برجستهای كه با او ارتباط داشتند، پیداست. چنانكه محمد بن زكریایی رازی دو رساله به درخواست امیر و به نام او نوشته (نجمآبادی، 113) كه نشان میدهد با امیر سامانی دوستی داشته و حتی حدس زدهاند كه این طبیب بزرگ یك وقت برای معالجۀ امیر از ری به خراسان رفته است (فروزانفر، 90). دربارۀ رودكی كه به دربار امیر نصر بن احمد اختصاص داشت، نیز میتوان احتمال داد كه نزد امیر احمد هم آمد و شد داشته، چه بخشی مهم از عمر را به روزگار این امیر سپری كرده است (صفا، 1 / 374-375؛ نفیسی، محیط زندگی، 303).
بیشتر كسانی كه از آنان به عنوان كاتب یا وزیر امیر یاد كردهاند، خود از ادیبان و دانشمندان عصر بودهاند؛ همچون ابوطیب مصعبی (همو، تاریخ، 21)، ابوالفضل بلعمی (ابن اسفندیار، 266)، جیهانی (خواندمیر، 108) و ابوبكر نسفی (مدرس رضوی، 346-347، به نقل از تاریخ سمرقند؛ قزوینی، 7 / 260)، ابواحمد بن ابی بكر بن حامد یا پدرش ابوبكر (ثعالبی، 4 / 64؛ مدرس رضوی، همانجا). اما به راستی همۀ كسانی را كه به وزارت امیر احمد نامبردار گردیدهاند، نمیتوان به معنای حقیقی و رسمی وزیر دانست، زیرا كارگزاران برجستۀ دولتی را نیز گاه وزیر مینامیدند و این از اطلاق نام وزیر بر دیوانیانی كه این منصب را نداشتند، در منابع عصر سامانی و غزنوی پیداست. افزون بر آن بعید است امیر در دوران كوتاه حكومت خود كه بخش مهمی از آن را در جنگ و گریز گذراند، اینگونه وزیران را پی در پی عزل و نصب كرده باشد. با اینهمه، از آنجا كه پس از قتل او، ابوعبدالله محمد بن احمد جیهانی كودك خردسال امیر را به امارت نشاند و خود به عنوان وزیر رشتۀ كارها را در دست گرفت، میتوان حدس زد كه جیهانی در اواخر ایام امیر احمد وزارت او را در دست داشته است.
مآخذ
ابن اثیر، الكامل؛ ابن اسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1320 ش؛ ابن ندیم، الفهرست، به كوشش گوستاو فلوگل، لایپزیگ، 1872 م؛ ابوطالب هارونی، یحیی، «الافادة فی تاریخ الائمة السادة»، اخبار ائمة الزیدیة، به كوشش ویلفرد مادلونگ، بیروت، 1987 م؛ ابوعلی مسكویه، احمد، تجارب الامم، به كوشش آمدرز، قاهره، 1714 م؛ اصطخری، ابراهیم، مسالك الممالك، به كوشش دخویه، لیدن، 1927 م؛ اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مفضل ایران، به كوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1346 ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به كوشش علیاكبر فیاض، مشهد، 1356 ش؛ تاریخ سیستان، به كوشش محمد تقی بهار، تهران، 1314 ش؛ ثعالبی، یتیمةالدهر، بیروت، دارالكتب العملیه؛ جیهانی، ابوالقاسم، اشكال العالم، ترجمۀ كهن فارسی، به كوشش فیروز منصوری، تهران، 1368 ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به كوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1362 ش؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، برلین، 1944 م؛ خواندمیر، غیاثالدین، دستور الوزراء، به كوشش سعید نفیسی، تهران، 1355 ش؛ شبانكارهای، محمد، مجمع الانساب، به كوشش هاشم محدث، تهران، 1362 ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1363 ش؛ طبری، تاریخ؛ فروزانفر، بدیع الزمان، مباحثی از تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1354 ش؛ قرطبی، عریب، «صلة تاریخ الطبری»، همراه تاریخ طبری، به كوشش دخویه، لیدن، 1897 م؛ قزوینی، محمد، یادداشتها، به كوشش ایرج افشار، تهران، 1363 ش؛ كریمان، حسین، ری باستان، تهران، 1349 ش؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1347 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به كوشش محمد تقی بهار، تهران، 1318 ش؛ مدرس رضوی، محمدتقی، حاشیه بر تاریخ بخارا (نك : هم ، نرشخی)؛ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، به كوشش برنهارد دارن، پترزبورگ، 1850 م؛ منهاج سراج، عثمان، طبقات ناصری، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1362 ش؛ میرخواند، محمد، روضة الصفا، تهران، 1339 ش؛ نجمآبادی، محمود، مؤلفات و مصنفات ابوبكر محمد بن زكریای رازی، تهران، 1371 ش؛ نرشخی، محمد، تاریخ بخارا، به كوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1362 ش؛ نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران، تهران، 1342 ش؛ همو، محیط زندگی و احوال و اشعار رودكی، تهران، 1336 ش؛ یاقوت، ادبا.